آن دختر اراکی از تعصب افراطی پدرش بیزار بود چون آن پدر همیشه وقتی سر کار می‌رفت درب منزل آپارتمانی را به روی زن و بچه‌اش قفل می‌کرد. شبیه پدرش غیرتی بودم و از او پوشش چادرمشکی خواستم. به خاطر تنفرش از این پدر، از من هم بدش آمد. بهم زدیم.

آن دختر شیرازی از حرافی و نگرانی‌های افراطی پدرش بیزار بود. چون آن پدر همیشه طرح‌های نوآورانه و بدعت‌آمیز دخترش برای درآمدزایی را زیر سئوال می‌برد و به چالش می‌کشید و نه می‌آورد. شبیه این پدر فعالیت‌هایش را برای ایفای نقش در اجتماع(خارج از خانه) نقد کردم. به خاطر تنفرش از این پدر، مکالماتش با من مثل دعواهایش با پدرش هست.

کاش بتوانم نقش والد را در مقابل فرزندم ایفا کنم و در مقابل همسر شخصیت بالغ بتوانم داشته باشم.

توی اینستاگرام منتظر جواب روانشناش سلطنتی‌مان هستیم.