لی آنا

برای من است مادر یعنی ام‌ابیها

https://urlsa.ir/liana

فلسفه وجود ما خدمت به مردم هست

سگک در فرودگاه

در راه خدمت به مردم، سگک کمربند مشکیم شکست و ۲۵۰ هزارتومن دادم یه کمربند ایرانی از بوتیک بالاشهر شیراز خریدم.

#خدمت تو را به کنگره‌ی کبریا برد

قضیه برعکسه

وقتی با بابام تماس میگیرم اعصابم خرد نمیشه بلکه وقتی از روزگار خسته‌م و اعصابم خورده با بابام تماس می‌گیرم.

ورزش معجزه‌ی قرن نیست

با این اخلاق فعلیم اگر ورزش هم بکنم و گرم بشم فقط به ضرب گلوله قابل کنترل هستم.

انقد پادشاهم...

در همین حد بدونید که "در محل کار و خانه، ملیجک دربار هم دارم که از راه دور پارازیت می‌ریزد و موجبات فرح ذات و تمدید حیات دولت ما را فراهم می‌آورد."

نان مثل مادر

مادری داشتم که تازه بعد از فوتش(با واکسن ایرانی کرونا) متوجه شدم(از طریق دادگاه‌های ارث و میراث) که نامادری من بوده.

برای انتقام‌گرفتن وقت ندارم چون ظهور نزدیکه...

بهره‌ی هوشی رو متعلق به خرگوش میدونید که انقد خنگید

هیچ‌وقت توی زندگیم لازم نمی‌دونستم ToDo List و برنامه‌های آیندم رو برای کسی توضیح بدم و اگر روزی کسی احساس کرده که براش توضیحاتی دادم به خاطر این بوده که اون پروگرم و پلن از طبقه‌بندی سری کارهام خارج شده و دیگه قصد انجامش رو نداشتم.

برای همین حتی از محل کارم انتظار نداشتم کوچکترین توضیح و آموزشی درباره‌ی نرم‌افزارها و قوانین حاکم بر روال و روند کار به من بده.

آتش به اختیار هستم و تا جایی که تشخیص بدم به نفع مصالح ملت هست اطلاعات میگیرم و اطلاعات تقدیم می‌کنم.

چالش اتاق پرو

بعد از کلی زمان‌گذاشتن برای پروی لباس توی گرمای این روزهای اتاق پروی بوتیک‌ها و در نهایت نپسندیدن لباس موردنظر، لااقل عکسی سلفی با آن بیندازید بلکه کج‌سلیقه‌ای در این سیاره‌ی آبی شما را رصد کند و لایک کند.

لایک
چند تا لایک داره؟ ها؟! چند تا؟

قبول دارم

به خاطر غرور و تکبری که داشتم هیچوقت خواری و خفت طلب علم رو به جون نخریدم. به خاطر همین دانش کم، ناپختگی حرفام بعضی وقتا تو ذوق میزنه.

دارم بیدار میشم

با پالس‌هایی که می‌فرستم و سیگنالهای پارازیتی که فیدبک می‌گیرم کم‌کم اطرافیان رو می‌شناسم و متوجه میشم کجای دنیا دارم زندگی می‌کنم.

اینکه چه کسی با جعل روایت و حدیث از حضرت امام زمان(عج) شخصیتی خیالی ساخته و برای هدف خودش که اوجب واجبات میدونه راحت میتونه این شخصیت ساختگی رو قربانی کنه.

به من ایمان داشته باشید

هر کس به من میگه "مشکوک میزنی" به سلیقه‌ی دختران شهر شک می‌کنم.

کاش بالغ خوبی بشوم

آن دختر اراکی از تعصب افراطی پدرش بیزار بود چون آن پدر همیشه وقتی سر کار می‌رفت درب منزل آپارتمانی را به روی زن و بچه‌اش قفل می‌کرد. شبیه پدرش غیرتی بودم و از او پوشش چادرمشکی خواستم. به خاطر تنفرش از این پدر، از من هم بدش آمد. بهم زدیم.

آن دختر شیرازی از حرافی و نگرانی‌های افراطی پدرش بیزار بود. چون آن پدر همیشه طرح‌های نوآورانه و بدعت‌آمیز دخترش برای درآمدزایی را زیر سئوال می‌برد و به چالش می‌کشید و نه می‌آورد. شبیه این پدر فعالیت‌هایش را برای ایفای نقش در اجتماع(خارج از خانه) نقد کردم. به خاطر تنفرش از این پدر، مکالماتش با من مثل دعواهایش با پدرش هست.

کاش بتوانم نقش والد را در مقابل فرزندم ایفا کنم و در مقابل همسر شخصیت بالغ بتوانم داشته باشم.

توی اینستاگرام منتظر جواب روانشناش سلطنتی‌مان هستیم.